دکتر نیره توکلی
جامعهشناس، استاد دانشگاه و پژوهشگر
اگر بیماری را محدودیت بدانیم، تبدیل محدودیت به فرصت کار آدمهای خلاق است.
دیر زمانی است که بر سر موضوع مربوط به فاعلیت و ساخت در نظریات جامعهشناختی اختلاف نظر وجود دارد. ریشه این مسئله معمولاً در این است که آیا اولویت با عاملان اجتماعی است یا با ساختهای اجتماعی. یعنی اوضاع و شرایط اجتماعی و بهعبارتدیگر ظرف اجتماعی است که تعیینکننده است یا کسانی که در داخل این ظرف اجتماعی کنشگرند؟ جانت وولف، با بهرهگیری از آرای گاه ضد و نقیض دورکیم و وبر و آلتوسر، نتیجه میگیرد که همه کنشهای انسان جبری است. نهتنها جبری است، بلکه این جبر چندگانه نیز هست ــ جبر عوامل اجتماعی، عوامل روانشناختی، عصبشناختی و شیمیایی- پیداست که جبر جسمانی (ظرفیتهای جسمی و بیماری و سلامت) و شرایط فیزیکی نیز در همین محدوده میگنجد.
با این حال، او معتقد است که گرچه انسان نمیتواند از تعیینکنندههای اجتماعی (و جبرهای دیگر) بگریزد، کنش انسان آزاد و آفریننده است.
گفته او را میتوان بدین گونه تفسیر کرد که جبرهای گوناگون، که ظرفها و ساختارهای کنشگری انسان را میسازند، در عین حال، که او را محدود میکنند، اگر نباشند، کنش انسان اساساً ناممکن و بیمعناست. زیرا هیچ رویدادی در خلأ اتفاق نمیافتد. باید ظرفی و ساختاری باشد که بتوان در داخل آن انتخاب و کنشگری و عاملیت آزاد و خلاقانه را تعریف کرد. راز خلاقیت و آفرینشگری انسان در تبدیل این جبر ساختاری و این محدودیت به فرصت نهفته است.
اکنون رواست که بیماری، بهویژه بیماری سرطان، را نوعی جبر، ساختار و محدوده تعریف کنیم. همین محدودیت در دست انسانهای خلاقی، که بیشک مخاطبان و خوانندگان دوماهنامه سروش شمس، و نیز پدیدآورندگان آن، در زمره نمونههای شاخص آناند، به ابزاری تبدیل شده که آن را به فرصتی برای تسخیر عرصههای تازهای از نمایش توانایی بدل کنند. چون تواناییها و قابلیتهای آنها، محدودیتها را کماثر میکند، چون نشان میدهد که تواناییهای آدمهای خلاق و توانا، در هر ظرف و ساختاری که به زور و جبر جای بگیرد، بیرون میزند و ساختار را میترکاند. همانگونه که در همه جای دنیا چنین شده است. انسان توانمند در رویارویی با این بیماری، گذشته از آنکه به فکر بازیابی سلامت و درمان خویش است، مجله منتشر میکند؛ کتاب مینویسد؛ امید میدهد؛ نهاد و سازمان برای درمان و کمک بنا مینهد و تجربهها منتقل میکند تا دیگران را هم با خود به ساحل سلامت برساند، که ساحلی است پر جزر و مد برای همه آدمها. امروز، که نظم فاشیستی و قوم آز سرمایهداری امریکا نان و اراده آزاد و داروی همه کشورهای جهان را با سلاح تحریمها به گروگان گرفته و دسته دسته مردم فقیر و گرسنه کشورهای غارتشده را، در پی نان و زندگی حداقلی، سوار قایقهای ناامن کرده، ساحل سلامت دورتر شده و رسیدن به آن نیاز به عزم و امید آهنینتری دارد.
در ادبیات فارسی، چیزی داریم به نام «توفیق اجباری». تصور میکنم بهترین تفسیر از چنین عبارتی این باشد که شخص، برخلاف برنامه معمول زندگیش و برخلاف زمانبندی برای رسیدن به هدفهای درازمدتی که برای خودش تصور کرده، درگیر وضعیتی میشود که اولویتهایش را دگرگون میکند و هدفها و رویکردهایش را به جهان و آدمها تغییر میدهد. اجباری بودن توفیق به این برمیگردد که شخص تا چه پایه قدرت و ظرفیت تبدیل جبر را به موفقیت داشته باشد.
انسانهای خلاقی که محدودیت بیماری را تبدیل به فرصت کردهاند فراوانند. تمام نهادها، نشریات و آثار هنری که با هدف کمک به بیماران درگیر این بیماری به وجود آمده و دستاورد همین آدمهاست که خاص را عام کردهاند و بیماری خود یا عزیزانشان بینشی را برای آنان فراهم آورده که نه فقط به خود، بلکه به عزیزانی که نگران سلامتشان هستند و به همه درگیران و نادرگیران به بیماری امید دهند. فرهیختگانی که درد بیماری را به درد جاودانگی تبدیل میکنند و همیشه میمانند. حتی اگر چون سنکا، حرف خود را از خلال چهار قرن پیش از میلاد به گوش برسانند که گفته است: «آرزوی سلامتی، نیمی از سلامتی است.»؛ همان «وصفالعیش، نصفالعیش» خودمان، اما این بار در حوزه سلامت.
جوئل سیگل، نویسنده کتابهای مختلف، منتقد فیلم و برنده جایزههای متعدد اِمی (یکی از جوایز هنری برای تولید تلویزیونی) نیز جزو یکی از این بیماران خلاق بود. جزو کسانی بود که به بهترین وجه ممکن تبدیل محدودیت به فرصت را تفسیر کرد. او میگوید:
این بیماری زندگی آدم را دگرگون میکند، اما در اغلب اوقات زندگی را بهتر میکند. آدم یاد میگیرد که به چه چیزی اولویت بدهد و یاد میگیرد که وقتش را الکی تلف نکند، یکراست برود سر اصل مطلب و اصل مطلب عشق ورزیدن به آدمهاست.
حق با اوست، وقت تنگ است. وقت همیشه تنگ بوده، اما بدان آگاهی نداشتهایم. حالا توفیق اجباری شده که بیشتر بفهمیم.