
روزنامهنگار
دلشان نمیخواهد با هیچ آینهای چشم در چشم شوند! روراستی آینهها برایشان خوشایند نیست. انگار آینه جای خالی موهای سر و صورتشان را به رخشان میکشد. جای خالی مژههایی که محمل اشک چشمانشان میشدند و ابروهایی که حالا تنها خط رویش آن بر چهرههایشان باقی است.
صبحها برای آنهایی که تحت شیمیدرمانی قرار دارند فرق میکند. این صدای ساعت نیست که بیدارشان میکند. دردی که از عمق وجودشان بر میخیزد و از کارزاری نابرابر در درون سلولهایشان حکایت میکند، ضربآهنگی است که در هر ساعت از شبانهروز ممکن است به سراغشان بیاید و خواب را از چشمانشان برباید. لشکر درد با ترس و ابهام از آینده خود و عزیزانت وقتی در هم میآمیزد ملغمهای میشود که میتواند زودتر آدم را از پا در بیاورد و تسلیم کند. اینجاست که «عشق» معجزه میکند و اکسیر شفابخش هر نا امیدی و ناتوانی میشود. عشق به عزیزان، عشق به خدا، عشق به زندگی؛ عشقی که به آنها میدهی و از آنها به درون قلبت سرازیر میشود و در رگهایت ریشه میدواند.

«گاهی وقتها آینهها هم دروغ میگویند»!
و آینه برای آنهایی که بیماری سرطان و شیمیدرمانی را پشت سر گذاشتهاند با کسانی که چنین تجربهای ندارند زمین تا آسمان فرق میکند. آنهایی که بر بیماریشان پیروز شدهاند هرگاه با آینه چشم در چشم میشوند بیشتر و بهتر رنگ خدا را در آینهها میبینند. وقتی تارهای مو دوباره بر سر و رویشان جان میگیرد و جوانه میزند، وقتی رویش دوباره موها بر سر و صورتشان را لمس میکنند، وقتی اشک شوقی که از چشمانشان سرازیر میشود بر محمل مژهها نشسته و آرامآرام بر روی پوست گونه غلت میخورد، وقتی گره ابروانشان را میتوانند بهروشنی در آینه ببینند نه جای خالی ابروها را. آنها دست نوازشگر خدا را بر سر و رویشان میبینند و نورش را در چهرههایشان حس میکنند. آنها بهتر میدانند «سلامتی» چقدر میارزد.
