خوابهایم یکسره کابوس شد – رویاهایم چمدان بسته !
در چارچوب در دستهایشان رابه علامت وداع تکان میدادند وصدایی پچه پچه کنان در گوشهایم “به کجا میروی چنین شتابان !”..باید بایستی …
میدانستم گیسوانم گم خواهد شد وخطوط زیبایی از برجستگی گونه هایم لیز خواهد خورد وبه زمین خواهدافتاد …میدانستم گلخانه ام زردخواهد شد .
آه باد از کجا آمده ! از کدام سمت ،از کدام پنجره نبسته موجش اینچنین گیسوانم رابا خود برد .
این باد از کدام سمت آمد -بادی که ابرهای سیاه برسرم سایه گستردکه تاجان دارند برسرم ببارند وسیلابش خانمان آرزوهایم را ویران کند که تاجان دارند ببارند ومرابجان آوردند .مرابه انتها ببرند به انتهایی که هیچ نیست .به انتهایی که رویاهای صورتی ام رادر آن راهی نیست .
حال که همه چیز ویران شد .باد از حرکت ایستاد -بادی که گیسوانم را برده بودند .
نگاه کن !چقدر همه چیز درخشان شد ،آسمانی اینچنین صاف ودرخشان این چنین درخشنده ونبض زندگی این ……..در باورم نبود .
هرگز ندیده بودمش ،چقدر زیباست !این شور زندگی در من ! این آغاز نو ،این تولد دوباره در من وصف شدنی نیست .
این هدیه ای زیبا وارزشمند
در کادویی پیچیده شده با روبان صورتی بجان من تقدیم شد از طرف جان جهانم .روبان را باز کردم .
هدیه ی درخشانم رادر آغوش کشیدم .دریچه ای نو به زندگی زیبا .