گیتی خامنه
نویسنده، کارگردان سینما، برنامهساز، مجری رادیو و تلویزیون
وقتی به من تکلیف کردند در مورد سرطان بنویسم، اولین سؤالی که به ذهنم خطور کرد این بود که؛ مگر من اجازهی اظهارنظر دراینباره را دارم!؟ منی که هرگز از شنیدن این واژهی غریب تلخ، مثل تویی که دچاری، زیرورو نشدهام؛ منی که وقتی از دردهای بیامانات میگویی، حتی از تجسم حال تو هم ناتوانم؛ منی که وقتی توی مبتلا از روزهایی به سیاهی تاریکترین شبها شِکوِه میکنی، از تجسم عمق و طول این تاریکی عاجزم و منی که سرطان ندارم چگونه برای تو از این دشمن همواره همراه تو بگویم که از زمان بیمار شدنات لحظهای تنهایت نگذاشته است!؟
اما و صد اما، بهعنوان یک انسان، مانند تکتک انسانهای این دیار خاک، درد، قرین لحظه های زندگی من بوده و هست و اتفاقاً جنس یکی از دردهای عظیم طاقت سوزم بیشباهت به عفریتی که تو با آن دستوپنجه نرم میکنی نبوده است. من هم زمانی سخت بیمار بودهام و مفهوم حسرت لحظهای در غیاب لحظههای استخوان تراش مهیب سر کردن را با تکتک سلولهای وجودم، احساس کردهام؛ فراوان به آنها که به باور من رها و شاد و آزاد زمان میگذرانند و نمیدانند چه موهبت نابی به آنها ارزانی شده، با قلب شکستهام غبطه خوردهام و در آرزوی رسیدن به آن لحظهی ناب سبز اجابت دعایم، به درگاه آنچه ارزش پرستیدن داشته، سالهای سال خاضعانه سجده کردهام؛ درحالیکه مثل تو، -توی امروز- در اقیانوس متلاطمی از بیم و امید با همهی توان و بضاعت اندک روحی و جسمیام، برای یافتن ساحل نجات شنا کردهام و اینک من، بازماندهای از روزها و شبهای طولانی در ساحل امن نجات به نظارهی تو ایستادهام که چطور ریههایت از دم و بازدم امیدها و ناکامی اشباع میشود و چگونه دستها و پاهایت در جستجوی مقری در خشکی، تو را به سمت بیرون آبیهای پرخروش هدایت میکند.
مرا ببین رفیق، با همهی توان برایت دست تکان میدهم! تو را به حرمت همهی تلاشهای بشر در طی عمر زمین، مرا تماشا کن!
من از مهلکه جان به دربردهام و اگر من توانستهام، یعنی تو هم میتوانی!
نجاتیافتههای فراوانی در ساحلهای کوچک و بزرگ ناشناخته برایت دست تکان میدهند!
نگاهشان کن! آنها همه روزه، درست درجایی که تو هستی، در همان اقیانوس متلاطم که بیانتها میپنداشتندش با پدیدهی آشنای غریبی به نام مرگ، در رقابتی بس دشوار و نفسگیر، پنجه درافکندهاند و درنهایت بهت و ناباوری، او را مغلوب کردهاند و ادامهی زندگی را در ساحل امن امید و عشق و افتخار، جشن گرفتهاند!
خسته نشو، ناامید نشو، تلخ نشو! به سمت ساحل شنا کن، آنها همه در انتظار تو هستند…
تماشایشان کن!
التماس دعا، قلب من(پدرم)، روی تخت بیمارستان است و من به معجزه دعا امیدوارم.