شاعر، نویسنده، منتقد و پژوهشگر
در شرايط دشوار هر حرفی زائد به نظر ميرسد و هر سخنی بيهوده اما چه كسی است كه نداند زندگی جنگ ناعادلانهای است در نبردی بیامان و تنبهتن بين عشق و نفرت، صلح و جنگ، دروغ و راستی، بيماری و سلامت و حفظ كردن طعم اميد برای غلبه بر دشواریهایی است كه در اجباری ناخواسته بر ما وارد میشود. همين ويژگی جنگيدن و چنگ انداختن به ذات و سرشت هستی برای صعود از صخرههای سختگذر است كه ارزش آدمی و دليل حضورش در جهان را توجيه میكند. در يك نگاه كلی، همه در اين چرخه در گردشيم. اما پيوسته تنها شور و شوق زيستن است كه کفهٔ اميد را سنگينتر میكند و چراغ آن را روشن نگه میدارد. بيماری تنگنای بدی است كه بر سر راه ما قرار میگيرد چيزی است كه بر ما نازل میشود و ما را در خود احاطه میكند اما پايانِ همهچیز نيست …
آنچه همهٔ ما را زنده نگه میدارد، امید است.
امید را از کف ننهیم! تكرار اين شعار ذهنی كه من از هر بيماریای قویترم، از دل تاريكیهای نااميدی و ياس، نوری پيش روی ما میتاباند كه چون مهتاب ما را در برمیگيرد. چه بسيار مردمانی در اطراف خود میبينيم كه انرژی بیپایان حيات و جوشش و تلاش در جهت فائق آمدن بر تاريكی ياس، عمر طولانی درخشانی را برای آنها رقمزده كه خود نيز، باور نداشتهاند. اين جدال و كشمكش ارزش و شیرینیاش را از شرافت مبارزه به دست میآورد. مبارزهای كه خود، نفس زندگي است. چراکه مبارزه با آنچه تفكر نيستی را بهسوی ذهن آدمي روانه میكند، میتواند از چنان هستیای مايهور شود كه هر زهری را پادزهر شود و هر ديوی را در خود فروشكند و از خاكستر آن ققنوس زندگی دوباره سر برآورد. مبارزه با هر آنچه نيروی زندگی را در درون انسان فرو میكاهد، نبردی سخت است كه ريشه در اسطورههای جدال خير و شر دارد و از همين روست كه شر رفتنی است و خير، ماندنی و برای همين جدال است كه حق نداريم ياس را در دل و روحمان راه بدهيم. راههای مبارزه بس فراوان و شریفاند، به تعداد نفس آدميان. ازاینرو بر هرکدام از ما واجب است كه راه خود را برگزينيم و ستارهی خودمان را در چشمانداز و پيش روی خود داشته باشيم.
نور همان ستارهی اميد است كه راه بيابان هر بيماری را بر ما روشن میكند و بدون ترديد در پايان آن، سلامت است. سلامت تن و روح، جان و جسم. شايد اگر بخواهم از نظر خودم بهترين شيوهی مبارزه را كه چون اكسيری هر مسی را بدل به طلا میكند، توصيه كنم، همانا راه عشق است و طريق عشقورزی، از هر دست كه ميسر باشد و به قول خواجهی شيراز: همان عاشق شدن در مفهوم خاص و عام آن. چراکه خود پادزهر همین زهرهاست. حافظ اين شيوه را برای همهی آدميان در هر شرايطی توصيه میکند و در نتيجهاش شك ندارد و سرباززدن از آن را در معنایی تلويحی و پوشيده، نكوهش میكند:
عاشق شو ارنه روزي كار جهان سر آيد
نابرده گنج مقصود از كارگاه هستی
بهراستی چه سخنی بهتر و صريحتر از اين، راه درست زندگی را به ما توصيه میكند؟ عاشق شدن در همه ابعاد زندگی با توجه به شرايط هر فرد. چراکه از ديد او، برای همه آدميان، هرلحظه دارای ارزش است. پس بايد آن را دريابد:
می بیغش است درياب، وقتی خوش است، بشتاب…
و يا در قول شاعر ديگرمان، سپهری عزيز، در معجزهی عشق:
و عشق، تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگیها برد، مرا رساند به امكان يك پرنده شدن…
پس بياييد امكان پرنده شدن را از خود نگيريم، عاشق باشيم در درجهی اول، عاشق اميد، اميد و اميد.