سر دوراهی به خودم نهیب زدم: سرسختی را از سر بگیر

مینو اسدی خمامی

دهه سی و چهل زندگی‌ام بسیار سخت گذشت.
به سختی مسیر را اصلاح کردم و سکان زندگی را به‌دست گرفتم تا کم و بیش زندگی قابل قبولی داشته باشم و ناخواسته از ناکجا‌آباد‌های نداری و ناتوانی سر در نیاورم.
با خوشحالی دردآلود بعد از غلبه بر شکست، با آرامش، حرکت رو به جلو و با برنامه را در زندگی در پیش گرفتم. روزها و کارها را با آسودگی سپری می‌کردم که ناگهان بیماری سرطان خود را نشان داد.
باورش سخت بود، فغانم در آمد.
آیا من با این همه تلاش و رنج برای غلبه بر نابسامانی‌های زندگی‏‏، حقم نبود که دیگر از زندگی پاداش بگیرم؟ پس چرا زندگی چهره‌ای تا این حد مایوس‌کننده به من نشان داد؟
نه، نه! نمی‌خواستم مسیر منظم و با برنامه خودم و بچه‌هایم خراب شود. فرزندانم در مرحله پایانی دبیرستان و کنکور بودند.
نیروی جنگده‌ای در من با تمام خستگی‌ها و با تمام شوک سرطان، دوباره جان گرفت.
هنوز دلم می‌خواست در خلوت خود گاهی، آهی بر گذشته تلخ بکشم که حکم زندگی چنین صادر شد؛ سرسختی را دوباره از سر بگیر!
با فرزندانم موضوع را در میان گذاشتم و با هم به این توافق رسیدیم که در این بزنگاه هر کس به دیگری وقتی کمک واقعی می‌کند که کار و وظیفه خطیر این لحظه زندگی خود را به‌خوبی انجام دهد.
من قول دادم به‌خوبی دنبال معالجه‌ام بروم و آن‌ها مسیر درس و دانشگاه را خوب طی کنند.
به حرف ساده می‌آید، ولی روندی سخت، پرتلاش و نفس‌گیری برای ما آغاز شد.
پوسته زندگی انسان‌ها چیزی است که ما از ظاهر همدیگر می‌بینیم. ولی این‌که درون آن چه محتوایی وجود دارد و چه دنیایی پر از کنش‌ها و واکنش‌ها، تلاش‌ها و رنج‌ها، شادی‌ها و غم‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها روی می‌دهد، کسی از دیگری خبر ندارد.
دنیاهای پیچیده و پرابعاد افراد، چنان کنار هم تنیده است که هر کدام به یک گوی ساده می‌ماند ولی کافیست هر گوی را بشکافی تا از این همه داستان متعجب شوی.
زمان می‌برد که انسان متوجه شود که جبر زندگی ناشی از بی‌خبری چقدر در حال تحمیل پوسته و محتوای زندگی به اوست. اما هر انسان اگر بخواهد خوشبخت باشد، یک روز متوجه می‌شود و از آن روز به بعد تلاش خود را می‌کند که محتوای خود را به زندگی بدهد و پوسته را هم تا آنجا که می‌تواند اصلاح کند.
برای بسیاری از انسان‌ها ابتلا به سرطان می‌تواند یکی از این روزها باشد، در عین این‌که می‌تواند روز از دست دادن همه چیز هم باشد.
من متوجه این واقعیت شدم و به مرور دریافتم که می‌توانم سرطان را به روز آگاهی خود تبدیل کنم و محتوای زندگی‌ام را خودم خلق کنم، به ژرفا نگاه کنم. طول زندگی و بُعد زمان چقدر کم‌اهمیت است در برابر آنچه که امروز می‌توانی در زندگی‌ات باشی و خلق کنی، حتی اگر کم‌ترین کار با معنا را بکنی مثل دیدن واقعی زیبایی گل‌های اردیبهشت و یا بقول کیارستمی چشیدن طعم گیلاس!
اما معنادار شدن زندگی عمقی بیش از این‌ها و سویه‌هایی تازه به تازه و شعف‌انگیزتر از این‌ها دارد.
وقتی سرطان را تجربه می‌کنی به راستی به آدمی دیگر تبدیل می‌شوی. برای اولین بار با مفهوم مرگ خود از نزدیک مواجه می‌شوی، هرچند پایان بسیاری از سرطان‌ها مرگ نیست. اما اولین چالش بزرگ ذهنت رویارویی با مرگ است. بی‌اغراق این مواجهه با همه سهمگینی‌اش نقطه تحول انسان می‌شود، نه آن‌که ناگاه خود را فردی تحول یافته بیابی، نه!
روندی آغاز می‌شود که به انتخاب تو می‌تواند به تحول بیانجامد یا گرفتار ذهنی شوی که خود را قربانی، قابل ترحم و در حال سوختن و فنا شدن و یا همچون چینی بندزده‌ای ترسیم کنی که هرگز به اوج قبل از بیماری برنخواهد گشت.
پس تجربه سرطان انسان را بر سر دوراهی این انتخاب خطیر می‌برد.
من تحول را انتخاب کردم. آنچه مرا در این انتخاب یاری رساند فعالیت اجتماعی در کنار همدردان بود. شوق این‌که چراغ راه شوی که: بخواه و مبارزه کن! راه سخت است اما تو هم سرسختی!
دیدن برق امید در چشمان کسی‌که در اول راه طی شده تو است، آن‌چنان نیروی دو جانبه‌ای دارد که هر دو از آن سرشار می‌شویم.
آشنایی، مهرانگیز است و آنان که سرطان را تجربه کرده‌اند گویی آشنایان قدیمی هم‌اند.
به راستی چه آشنایی‌ای بیشتر از این‌که هر دو می‌دانیم چه ترس‌ها و دلشوره‌ها، چه رنج‌ها و دردها، چه زخم‌ها، چه امیدها و چه شعف‌های پایان درمان را درست مثل هم تجربه کرده‌ایم و چه فصل مشترک بزرگ و مهمی از زندگی را با هم داریم.
تجربه‌کننده سرطان می‌داند که همیشه در معرض خطر عود و یا متاستاز است. و می‌داند که این ترس، پویایی زندگی، نقشه و هدف داشتن، میل به لذت بردن از زیبایی‌های زندگی را تعطیل نمی‌کند. پس می‌آموزد که باید در لحظه حال زندگی کند فرصت را مغتنم شمرد. و این آغاز سلامت و ارتقای روان آدمی‌ست.
من بیش از دوازده سال است که فهمیده‌ام محتوای زندگی از بعد زمانی آن مهم‌تر است، هر چند این بعد زمانی که تاکنون داشتم کم نبود، اما این ۱۲ سال در طول عمرم از هر ۱۲ سال دیگر از سال‌های زندگی‌ام بهتر بود، با تمام رنج‌ها و سختی‌هایش.

چهره زندگی
زن در مصاف سرطان پستان

من یک زنم
با سرطان جنگیده‌ام
او را به خاک کشیده‌ام
چون یک زنم، یک مادرم
یک همسرم، یک دخترم
از سرطان قویترم

جسمم را گرفته‌است
اما روحم مال من است
امید و شادی را در دل خود نهفته‌ام
با سرطان درافتاده‌ام
تا اورا به خاک کشم
من از سرطان قویترم

زنانی را دیده‌ام بر قله پیروزی
کمال را چشیده‌اند
با طعمی دیگر، با طعم نیک‌روزی
زخمی بر تن
اما سربرافراشته
با نگاهی به ژرفا

دستان هم را می‌گیریم
امید را در دل هم می‌نشانیم
راه سخت است و دشوار
اما من‌هم عزمی دارم
راسخ و استوار
ما همه با هم می‌توانیم
ما از سرطان قویتریم

مینو اسدی خمامی

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

1 + چهار =