مصاحبه با پروفسور بهادری از پیشگامان آسیبشناسی
پاتولوژی چراغ راه پزشکان در شناخت و مهار بیماریهای ناشناخته
سرطان درمان دارد، نترسید
محمود مختاریان
صادق شاهیان نطنزی
داوود ابراهیمی
پروفسور بهادری در سال ۱۳۰۵ در روستای شاه محله شهسوار تنکابن متولد شد. او با استعداد ذاتی و حافظه قوی،وارد رشته پزشکی شد و مراحل ترقی را بهسرعت طی کند و با پشتکار و روحیه تیمی توانست رشته پاتولوژی را در سراسر ایران گسترش دهد.
او سرگذشت خود را با ما در میان میگذارد:
در روستای کوچک ما حدود ۵۰ نفر زندگی میکردند. ما خانوادهای ۹ نفره بودیم. آنزمان مدرسه نبود و به مکتب میرفتم. در این مکتبخانهها به دلیل قرآن که تعلیم میدادند آشنایی و علاقه زیادی به قرآن پیدا کردم و در عرض سه ماه قرآن را حفظ کردم. پدرم به شوهر خواهرم که آن زمان در قم طلبه بود گفته بود که این پسر استعداد زیادی دارد. او با وجود استعدادی که در من میدید به علت عائلهمندی زیاد موافق نبود که من را برای تحصیل بیشتر علم بهجای دیگری بفرستد ولی برادر بزرگترم تشویق میکرد و میگفت که این حیف است اینجا بماند. تصادفاً شوهر خواهرم همان سال آمده بود به روستای ما. آنها بچه نداشتند و به پدرم پیشنهاد کرد که من را با خودشان به تهران ببرند تا هم درس بخوانم و هم آنها از تنهایی در بیایند. به این ترتیب من به تهران آمدم و سال ۱۳۱۴ به دبستان خیام در خیابان شاهپور رفتم. بعد از آن به دبیرستان ادیب در خیابان لالهزار راه پیدا کردم. سال ۱۳۲۷ دقیقاً همان سالی که به شاه تیراندازی شد، در رشته پزشکی در تنها دانشگاه ایران که دانشگاه تهران بود، قبول شدم. در بین ۲۸۰ نفر شرکتکننده، نفر بیستم شدم. دوره پزشکی را که شش سال بود با مدرک تخصص گذراندم که مصادف بود با برانداختن دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد. در آن زمان کنکور را خود دانشگاه برگزار میکرد و کنکور سراسری به این صورت نداشتیم. بعد از گذراندن دوره برای خدمت درمانی رفتم به مرکز خراسان در شهر گناباد و آنجا طبابت کردم. استادم در دانشگاه تهران استاد آرمین بود که از شخصیتهای بزرگ، محترم و قابل اعتماد این مملکت است. صبح زود در مطب مینشست از مریضها پول نمیگرفت و حتی عدهای از ثروتمندان پول در اختیار ایشان گذاشته بودند که هزینه داروهای بیماران را نیز بدهد. ایشان متخصص آسیبشناسی بودند و از من که در گناباد خدمت میکردم؛ خواستند برای درمان بیماران به دانشکده پزشکی تهران برگردم. بعد از بازگشت به تهران برای گرفتن تخصصم امتحان دادم که بعد از این مراحل، رئیس درمانگاه پزشکی دانشگاه تهران شدم که الآن به آن استادیار دانشگاه میگویند. چندی گذشت و از طرف شورای فرهنگی دانشگاههای انگلیس امتحانی برای بورسیه برگزار شد و من هم شرکت کردم. برنده بورسیه شدم و به انگلستان رفتم. مدت یک سال و نیم فوق تخصص آسیبشناسی را در آنجا گذراندم که باز دکتر آرمین برایم پیغام دادند که نیاز است برگردم. من که عشق به وطن داشتم و خانوادهام نیز ایران بودند با خوشحالی به ایران برگشتم. پس از بازگشتم؛ دانشیار و استاد دانشگاه شدم. در سال ۱۳۴۰ هم در تهران ازدواج کردم. بعد از آن در سال۱۳۴۶ استاد تمام دانشگاههای ایران شدم که سال ۱۳۷۶ نیز بازنشسته و بعد هم استاد ممتاز شدم.
درزمینه آسیبشناسی شما از شخصیتهای بنام این رشته و پیشرو بودهاید؛ لطفاً بفرمایید رشته آسیبشناسی را در ایران چه کسانی بنا نهادند؟
استاد دکتر مصطفی حبیبی گلپایگانی پدر آسیبشناسی ایران است که سال ۱۳۱۵ تخصصش را در فرانسه گرفت و به ایران بازگشت. ایشان دو شاگرد داشتند یکی دکتر رحمتیان و دیگری دکتر آرمین که من شاگرد دکتر آرمین بودم.
من در همان سالی که به وطن بازگشتم مشغول خدمت شدم و در روستای محل تولدم در تنکابن نیز مسجد و مدرسه ساختم و در حال حاضر نیز یک بنیاد خیریه بیماران مبتلا به سرطان در دستساخت دارم، در زمینی به مساحت ۱۷ هزار متر مربع زمین کنار ساحل تنکابن بین شهسوار و رامسر، که از وزارت بهداری موافقت آن را گرفتهام تا آن را تبدیل به یک مرکز مبارزه با سرطان کنم.
شما سابقه کار چندین ساله در مطبوعات هم دارید، چطور وارد این حوزه شدید؟
از سال ۱۳۲۸ وارد نشریات پزشکی شدم و در پنج نشریه معتبر پزشکی عضو هیأت تحریریه بودم.
سالی که من همکاریام را با مطبوعات شروع کردم تنها نشریه علمی، نشریه نامه دانشکده پزشکی بود که سال ۱۳۲۰ امتیازش را وزارت معارف آن زمان صادر کرده بود و توسط سه نفر یکی دکتر حبیبی و رئیس دانشکده و مرحوم دکتر نصرت اله کاسبی -که سردبیرش بود- اداره میشد. در سال ۱۳۲۸ هیأت تحریریه تشکیل شد. آن زمان سه دانشکده پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی داشتیم که سه نفر از میان این دانشکدهها انتخاب شدند؛ به اضافه روسای دانشکدهها و یک نفر سردبیر جمعاً ۱۲ نفر هیأت تحریریه برای این نشریه تشکیل شد. آن زمان حروفچینی و چاپ سربی بود و دکترهایی که مقاله مینوشتند بسیار خط بدی داشتند، که گاهی چهار تا پنج بار کار تصحیح روی آن انجام میشد. دفعه آخر میبردیمش پیش خود همان دکتری که نوشته بود و میدادیم میگفتیم بخوان تا غلط نداشته باشد. وظیفه من در آن زمان بین تحریریه و چاپخانه بود و هماهنگکننده بین سردبیر و نویسندگان بودم و مسئولیت ارتباط با چاپخانه را هم داشتم. کسانی که در حروفچینی چاپخانه کار میکردند، از دانشجویان پزشکی بودند. کار تصحیح و جابهجا کردن حروف سربی بسیار مشکل بود. در سال ۱۳۳۶ اولین مجله پزشکی به زبان انگلیسی بنام آکتا مدیکال ایران مدیکا منتشر شد. در آن زمان مرحوم دکتر منوچهر اقبال رئیس دانشگاه بود و من رئیس کتابخانه و مجله بودم. بعد چند تا مجله خارجی دیگر بهنامهای مجله پزشکی قانونی، ام کا و غیره منتشر شدند که نزدیک به من ۱۷ مجله عضو هیأت مدیره بودم.
ارتباط شما با فرهنگستان هم ادامه همین ژورنالها بود؟
قبل انقلاب یک فرهنگستانی تأسیسشده بود بهنام فرهنگستان زبان که کارش واژه گزینی فارسی برای کلمات انگلیسی و فرانسوی بود. البته از دوره قاجاریه بود. آن زمان روی واژههای عربی کار میکردند. در دوره فعلی سال ۶۸ این فرهنگستان قرار شد درباره کلیه زبانها و علوم واژهگزینی کار کند. در حال حاضر نیز عضو هستم و همکاری میکنم. از آن فرهنگستان چهار فرهنگستان دیگر به وجود آمد. اولی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، دومی فرهنگستان علوم که دکتر داوری اردکانی رئیس آن است. سوم فرهنگستان هنر و مهمترین آنها که فرهنگستان علوم پزشکی است.
سابقهای هم در وزارت بهداشت داشتهاید. چهکار مؤثری در آن دوره انجام داده اید؟
تا سال ۱۳۵۰ در کشور تنها هفت دانشکده پزشکی وجود داشت. من آن زمان معاون وزارت علوم بودم و تعداد پزشک در مملکت خیلی کم بود. از کشورهای بنگلادش و هند بعضی کشورهای عربی به ایران میآمدند که نه زبان بلد بودند و نه دکترهای خوبی بودند، چون اگر غیر این بود در مملکت خودشان طبابت میکردند. تصمیم گرفتیم تعداد دانشجویان پزشکی را زیاد کنیم، چون تنها در سال ۷۰۰ دانشجو گنجایش داشتند. ولی حداقل ۱۲۰۰ پزشک احتیاج داشتیم که ۵۰۰ نفر کمبود را از کشورهای دیگر تأمین میکردیم. با دانشگاههای پزشکی مانند تهران، شهید بهشتی(ملی) شیراز و اصفهان و… مذاکره کردیم تا تعداد دانشجویانشان را اضافه کنند ولی این میزان جوابگوی مشکل نبود. دکتر معتمدی وزیر علوم بود با ایشان جلسه گذاشتیم. پیشنهاد دادم برای دانشگاههایی که رشته پزشکی ندارند؛ رشته پزشکی بگذاریم. با روسای این دانشگاهها مانند ارومیه، کرمان، زهدان، همدان و مازندران جلسه گذاشتیم. به آنها اعلام کردیم که میخواهیم برای دانشگاههای شما رشته پزشکی بگذاریم. این طرح با استقبال زیادی مواجه شد و روسای دانشگاهها گفتند که اگر مجوزش را صادر کنید ما همین امسال آمادگی انجامش را داریم. بنابراین هفت دانشگاه پزشکی دیگر به هفت دانشگاه قبلی اضافه شد. یعنی ظرفیت دانشگاههای پزشکی را دو برابر کردیم. همین باعث گسترش دانشگاهها و دانشجویان پزشکی شد. خوشحالم که بنیانگذارش من بودم. در بررسیهایی که کردیم مشخص شد بعضی شهرها اصلاً دکتر ندارند و بعضی استانها نیز متخصص ندارند. آنزمان آقای مجید رهنما وزیر علوم بود. از مسئولان و دکترها ازجمله من را جمع کرد و جلسه گذاشتند. با کشورهایی مثل چین و هند و غیره هم ارتباط برقرار کردیم و نتیجه تجربههای آنها را مشاهده کردیم. به این فکر افتادیم که دکترهایی که در شهرهای بزرگی مثل تهران و شیراز و اصفهان تربیت میشوند دیگر به شهرها یا روستاهای دور افتاده نمیروند. به همین خاطر این تفکر را عملی کردیم که به دانشجوهای پزشکی جدید یک آموزش اولیهای بدهیم و برای تکمیل آموزششان بفرستیم به شهرهایی که نیاز دارند. در این شهرها نیز خانههای بهورزی راه اندازی کردیم. حدود ۱۲ ماه تعلیمات عمومی پزشکی به آنها دادیم.
ابتدا وزیر وقت علوم زیاد موافق نبود ولی در زمان دکتر ملک افضلی وزیر وقت زمان انقلاب این کار را ادامه دادیم. همین باعث گسترش خانههای بهورزی و توسعه شبکههای بهداشتی و درمانی شد.
شما بخش آسیبشناسی را در بیمارستانهایی مثل رازی امیراعلم و سینا راه اندازی کردید نتیجه آنها چه بود؟
تا سال ۱۳۴۷ بهجز دانشگاههای تهران و شهید بهشتی، بیمارستانها و مراکز آموزشی درمانی بخش آسیبشناسی نداشتند. در بیمارستان پهلوی سابق یک بخش سرطان داشتیم و پرفسور شمس شریعت هم بود که فقط بیماران مبتلا به سرطان را میدیدند ولی خود بیمارستان بافتشناسی و آسیبشناسی نداشت. برای انجام این امور میفرستادند بیمارستانهای سینا و جاهای دیگر. من آنموقع معاون دانشگاه پزشکی بودم. با رئیس گروه آسیبشناسی آقای دکتر آرمین و معاونش آقای دکتر عزیزی صحبت کردم که در بقیه بیمارستانها بخش آسیبشناسی راه اندازی کنیم. این طرح را در بیمارستانهای امیر اعلم، فارابی، طالقانی و زنان شروع کردیم. بیمارستان فارابی قبلاً بهوسیله پروفسور شمس و دکتر منتخب و خانم دکتر پیشوا که همسر من بود شروع شد. این مربوط به سال ۱۳۲۷ بود و با رفقایی که در دانشکدههای پزشکی داشتم تماس برقرار کردم و کار را بینشان تقسیم کردیم. آقای دکتر بهرامی بیمارستان امیر اعلم، دکتر کریم نژاد بیمارستان زنان، دکتر محمدهادی بیمارستان رازی، خانم دکتر پیشوا بیمارستان فارابی و خودم هم بیمارستان سینا را به عهده گرفتیم. به این طریق در تمام بیمارستانهای دانشکدههای پزشکی بخش آسیبشناسی راه اندازی شد.
خیریه شمس که با حمایت اساتید انستیتو کانسر ایران و دیگر خیرین برای بیماران مبتلا به سرطان تأسیسشده، در زمینه شناساندن و راههای پیشگیری و درمان سرطان فعالیت میکند، یکی از اهدافش شکستن تابوی سرطان و سخن گفتن درباره آن است. در این زمینه چه توصیهای دارید؟
سرطان تابو نیست. یک نفر که دیابت یا عیب مادرزادی یا بیماری قلبی دارد شاید بیشتر در معرض خطر باشد. این بیماری هم مانند دیگر بیماریها سه مشخصه دارد: اول، پیشگیری که خوشبختانه سرطان قابلپیشگیری است. اگر سبک زندگی مردم را بهبود بدهید بهراحتی قابلپیشگیری است.
دوم، قابلتشخیص بودن که وقتی زود تشخیص داده شود، میتوانید خیلی زود هم درمان کنید.
سوم، قابلدرمان بودن که با روشهای شیمیدرمانی، جراحی، رادیوتراپی و غیره امکانپذیر است. این سه ویژگی و بهخصوص وظیفه مؤسسات خیریه است. خیریه نباید فقط به درمان بپردازد، بلکه باید آموزشی فعال شود تا به مردم آموزش دهند چه طور زندگیشان را تغییر دهند تا دچار سرطان نشوند و توجه داشته باشند مصرف سیگار، قلیان و نیز چاقی و آلودگی هوا و آب و غذای نامناسب نیز میتواند سرطانزا باشند. خودم هم که موسسه خیریه دارم و جزء برنامهام است که به مردم آموزش دهم چطور سرطان نگیرند. شما هم باید همین کار را بکنید. در ایران خدمتگزاران زیادی در زمینه سرطان کار کردهاند. در حال حاضر نیز آقای دکتر محققی در این زمینه در بیمارستان امام خمینی با من همکاری دارند. باید بیشتر تلاش شما این باشد که مردم را برای زندگی سالم آماده کنید. یک مثال خوبی که در این زمینه میتوانم بزنم این است که در سالهای آغاز قرن بیستم در آمریکا از هر ۱۰ زن آمریکایی یک نفر بر اثر سرطان دهانه رحم میمیرد. یک آقایی بنام پاپو نیکلائو که یونانی بود، پیدا شد و برنامهای را با موشها شروع کرد و روی سیستم تناسلی آنها تحقیق و تغییرات آنها را مشاهده کرد. با مشاهده این تغییرات او متوجه شد که اگر بهموقع درمان شروع شود، سرطان از بین میرود. او این تحقیق را روی بیماران آزمایش کرد. به این ترتیب سرطان دهانه رحم که در اوایل قرن بیستم اولین سرطان کشنده زنان در آمریکا بود در اواخر قرن بیستم به رتبه ۲۵ ام رسید، زیرا با تست پاپ اسمیر جلوی رشد سرطان را گرفتند. این کار را باید برای دیگر سرطانها نیز انجام داد. پس اول باید بدانیم که پیشگیری مقدم بر درمان است. دوم فرهنگ مردم است. شما اگر به یک مردی بگویید که زن شما سرطان پستان گرفته است مرد دیگر همه چیز را رها میکند. درحالیکه سرطان هم مثل این است که مریض زخم معده دارد یا غیره و باید درمان شود و مأیوس نشود. فکر میکنند سرطان بلا است و این فرهنگ را باید اصلاح کنیم یعنی ترس از سرطان را به مبارزه با سرطان تبدیل کنیم. باید برای این مبارزه هم کار دستهجمعی کرد؛ از خانواده گرفته تا دیگر نهادها باید همکاری کنند.
بهترین خاطره پزشکی تان را تعریف کنید؟
همهاش خوب است و خاطره بدی در زندگی ندارم به همین خاطر هم از مردم و هم از خدا ممنونم. برای اینکه دنبال چیزی نبودم که به آن نرسم.
وقتی شما به زادگاهتان در شاه محله میروید، برخورد همولایتیها با شما چطور است؟
همه با من خوب هستند و علاقهمند هستند من را ببینند. چون من از همانها هستم وقتی میروم خانه پدری و میروم نزد فامیل از همانها هستم و جدا از آنها نیستم و تافته جدا بافته نیستم. با هم میخوریم و شوخی میکنیم و گفتوگو میکنیم ولی بهخاطر سنم محدودیتهایی دارم که قبول میکنم.
به بیمارانی که به من مراجعه میکنند کمک میکنم و به اطبایی که میشناسم معرفیشان میکنم. پزشکان ما اکثرشان خوب هستند.
یک جمله کوتاه و کلیدی برای مردم درباره سرطان بگویید؟
بیماری سرطان مانند همه بیماریها دارای علت و روش درمان است بنابراین با بیماریهای دیگر فرقی ندارد. بعضی بیماریها حتی از سرطان خطرناکتر است. بهجای یک جمله، اجازه بدهید در سهجمله کوتاه بگویم: اول سرطان جزو بیماریهای قابلپیشگیری است. دوم سرطان میتواند زود تشخیص داده شود و اگر زود تشخیص داده شود، میتوان درمانش کرد. سوم خیلی از سرطانها امروزه با روشهای پیشرفته درمان میشوند. بنابراین ترس نداشته باشند.