محمود مختاریان – صادق شاهیان نطنزی – داوود ابراهیمی
دکتر پروین مهدی پور اعجوبه ایرانی که توانست در قلب اروپا تفکر شرقی را با ارائه چند فرضیه در ژنتیک سرطان ثابت کند. هفت کتاب ارزشمند در رشته ژنتیک سرطان -که پنج عنوان از آنها را اشپرینگر (springer-nature) منتشرکرده – از جمله آثار این بانوی فرهیخته ایرانی است که درس ژنتیک سرطان را پایهریزی کرد. افزون بر آن، 72 مقاله بینالمللی نام او را در جهان پرآوازه ساخته و تئوری و نظریهپردازیهای بنیادی او در جهت تشخیص بههنگام و درمان هدفمند سرطان، منحصربهفرد و شگفتیساز است.
از سرگذشت و تحصیلات خود در ایران و خارج از کشور بگویید.
سلام. از دعوت مسئول و همه دست اندرکاران گرامی این مجله ممنونم.
همیشه خدا را شکر میکنم. چون فکر میکنم هر اتفاقی که رخ دهد بانی آن خداوند است.
پدرم اصالتاً کرمانشاهی و مادرم از ترکهای قراختاییان است. مادر من در سن 16 سالگی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند (من و برادرم) شد. پدرم به قزوین مهاجرت کرد و من در تیر ماه سال 1329 در آن شهر متولد شدم، اما خانواده ما مدت طولانی در آنجا ماندگار نشدند. خوشبختانه پدر و مادر من هر دو اهل عرفان، مطالعه و فلسفه و انسانهایی معتقد و درستکار بوده و هستند. پدر و مادرم در آموزش و پرورش کار میکردند و به آنها مأموریت خورد و به زنجان رفتند که من دوره دبستان را در آنجا گذراندم. مادرم نیز تحصیل دبیرستان را ادامه داد و اولین مرتبهای که کنکور داد، در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قبول شد. هیچوقت ندیدم مادرم برود جایی درس بخواند یا معلم به خانه بیاید. پدرم آنقدر روشنفکر و ذهنش باز بود که حتی یکبار هم ندیدم به مادرم اعتراض کند. پدرم بسیار اهل کتاب بود و از خود کتابهای زیادی به میراث گذاشت. یادم هست که یک آشپزخانه کوچک در حیاط خانه داشتیم و من عاشق آن بودم. چون تنور و همهچیز داشت. من اهل عروسک بازی نبودم و در عمرم فقط یک عروسک داشتم. آن عروسک هم وقتی مادرم من را میبرد دندانپزشکی برایم گرفت تا گریه نکنم. اما در گوشه حیاط با وسایل آشپزخانه بازی میکردم.
در این شهر شخصیت من فرم گرفت و دلیلش این بود که بیشتر در طبیعت بودیم. خیلی زنجان را دوست داشتم. از بچگی دنبال چراها بودم. بعد از اتمام دبستان که به تهران آمدیم در خیابان امیریه ساکن شدیم. در دبیرستان «بهمنیار» تحصیل کردم و بعد از مدتی به هفت تیر آمدیدم و در دبیرستان همایون که مادرم در این مدرسه دبیر تاریخ بود، تحصیل را ادامه دادم.
در حال حاضر نیز آشپزی از نظر من کار تحقیقی است و در خانه خودم شکلات درست میکنم. یک کتابخانه پر از کتاب آشپزی دارم اما از آنها استفاده نمیکنم. من غذاهای همه کشورها را درست میکنم و اینها را هیچکسی به من یاد نداده است. من شاعر نیستم اما گاهی اوقات شعر هم میگویم.
من زندگی پر ماجرایی داشتم. در دبیرستان رشته طبیعی خواندم و وقتی درسم تمام شد 17 ساله بودم و همان سال کنکور دادم. اما حالم از فشار درس زیاد خوب نبود، چون آن زمان کلاس کنکور نمیرفتیم. در دانشگاه ملی (شهید بهشتی)، شریف و چند دانشگاه دیگر قبول شدم. دوست داشتم در رشتهای درس بخوانم که متفاوت باشد. رشته بیولوژی را در دانشسرای عالی انتخاب کردم، چون نزدیک منزل ما بود. دانشسرای عالی دنیایی بود. هر چه که شما فکر کنید من از این دانشسرا آموختم که روش تدریس مورد کلیدی بود. وقتی در دانشسرا درسم تمام شد، به زمینشناسی و گیاه شناسی نیز اشراف داشتم.
بعد از دو سال با انستیتو ژنتیک انسانی در آلمان ارتباط برقرار کردم و زبان آلمانی را مختصر یاد گرفتم و برای سه ماه به آن کشور رفتم. دانشگاه خوبی بود. در آلمان از صفر شروع کردم و زبان آلمانی یاد گرفتم. ژنتیک انسانی را در آلمان آموختم و دوستیهای من طوری بنیان گذاشته شد که هنوز با دوستانم در ارتباط هستم. رئیس انستیتو ژنتیک انسانی در آلمان پروفسور کخ بود. ایشان در آلمان مشهور بود. الفبای ژنتیک انسانی را از پروفسور گیزاشوانیتز یاد گرفتم. او چهار مرتبه به ایران آمد و اکنون هفتهای یکبار با او تماس تلفنی دارم. هنوز برای من نامه مینویسد. ایمیل دارد، اما استفاده نمیکند. در واقع گیزا کاری کرد که دوباره آلمان بروم. او زیاد صحبت نمیکند و در نهایت آرامش کار خود را انجام میدهد.
سه ماه آلمان بودم. وقتی برگشتم، دوست داشتم دوباره به آلمان بروم. گیزا برای من یک بورسیه از مرکز تبادل فرهنگی آلمان (DAAD) گرفت.
از دوران نوجوانی علاقه زیادی به یادگیری زبانهای مختلف داشتم. در آلمان سر کلاسهای پروفسور کخ حاضر میشدم و ژنتیک انسانی را اساسی یاد گرفتم. یک خانمی از آلمان شرقی آمده بود و عکاس بود.. اوایل که میرفتم آلمان منزل ایشان بودم. این خانم، عکاس انستیتو هم بود.
در شهرهای مختلف آلمان همچون بُن (همکاریهای علمی تحقیقاتی) و برلین (سخنران مدعو در زمینه ژنتیک سرطان) داشتم. باید بگویم انسان باید خود گُل بچیند. تلاش کردم که بهترین استفاده را کنم. این افراد هر کدام برای من یک الگو بودند. تشخیص قبل از تولد را در یکی از سفرهای خود به آلمان، طی مراحلی، یاد گرفتم.
من ازدواج کردم و تنها فرزندم در زمان تولد از دست رفت و در قید حیات نیست. من مثل ربات هستم. همیشه باید خودم را کوک کنم و تا دیر وقت کار میکنم. دانشجویان، بچههای من هستند.
پروفسور چارلز فورد از آکسفورد مرا تشویق به رفتن به انگلستان کرد و پایهای شد که به دانشگاه لیورپول درخواست بفرستم. در نزدیکترین زمان ممکن به دانشگاه لیورپول وارد شدم و دوره PHD را شروع کردم. پایاننامه خود را در زمینه ژنتیک لوسمی دفاع کردم. همه نمونههای مغز استخوان بیماران مبتلا به لوسمی شمال انگلیس همچون رودخانه زیر دست من می آمد. حدود پنج سال در انگلیس ماندم و مدرک PHD را گرفتم.
لیسانس من بیولوژی، فوقلیسانسم بیولوژی گرایش ژنتیک و PHD من ژنتیک پزشکی با گرایش سیتوژنتیک پزشکی است.
زمانی که انگلیس بودم، دوران جنگ ایران و عراق بود. کاری که هر روز میکردم این بود که، هشت صبح یک گاردین میگرفتم و میرفتم اتاق کارم، استاد راهنمای من دفتر و آزمایشگاه مستقلی در اختیار من گذاشته بود، استاد راهنما، جز من، دانشجویی را قبول نمیکرد. محافظهکار بود و خیلی درباره ایران بحث میکردیم.
چه شد به ایران بازگشتید و در خارج نماندید؟
نکتهای که دلم میخواهد پررنگ شود این است که، انسانهایی که وارد علم میشوند، خودشان را بدهکار بهحساب بیاورند. من به علم بدهکار هستم. این بدهکاری انسان را موظف میکند و باعث میشود انسان انتظار نداشته باشد یا انتظاراتش کمتر شود. محققان باید با بخشندگی در راستای علم حرکت کنند. افرادی که وارد علم میشوند نباید سنتها را فراموش کنند. علم هم نوعی سنت است. سرطان بیماری سنتی است و پیشینه طولانی دارد.
من عاشق خانواده، دوستیها و ایران بودم. ایران همهچیز دارد. من سعی کردم به خارجیها، ایران را بشناسانم. طوری که آنها کتاب خریدند و ایران را شناختند. آرزو دارم در باغ فلسفه گشت و گذار کنم.
درباره دستاوردهایی که برای اولین بار در ایران نهادینه کردید بگویید.
ما نباید در زمینه تحقیقات علمی فقط وابسته به تکنولوژی باشیم، درحالیکه تفکر انسان است که میتواند راهگشا باشد. چرا کشفیات در علم ژنتیک صورت نمیگیرد؟ بزرگترین کشفیات عالم سلول است. که هنوز ناشناختههای زیادی دارد. داستانها میتوان در مورد سلول نوشت، رخدادهای ناشناختهای که وجود دارد. سلولها استراتژیهایی دارند که کشف آن آسان نیست.
یک مقاله در مورد سلول دارم، ولی جرأت نمیکنم آن را چاپ کنم. چرا که باور آن مشکل است. در واقع این یک معما است. حدود 25 سال است روی آن کار کردم. با این نتایج، درمان، تشخیص و مدیریت بیماری سرطان به هم میخورد. اما باید این کار را بکنم.
در بازگشتم از انگلستان رشته من سلولی بود، ولی لازم بود ابعاد مولکولی کار کنم. اولین فرضیه من روی مولکول بود. سه ضربه(hit) در سطح مولکول، در طی مراحل مختلف زندگی فرد، منجمله در مراحل اولیه جنینی رخ میدهد. مقاله دیگر من پنج ضربه است که چاپ شده و مقاله دیگری است که تعداد ضربههای آن بیشتر است که هنوز چاپ نکردهام. سرنوشت تغییرات مولکولی، لازم است در سلول ثابت شود. سرطان، انسان را گول میزند و به آن مینگرد.
بهطور کلی چند کتاب چاپ کرده اید؟
سه کتاب فارسی در حوزه سرطان و سیتوژنتیک انسانی.
شش کتاب هم به زبان انگلیسی که پنج کتاب آن توسط اشپرینگر (springer-nature) چاپشده است و اکنون نیز روی مشغول کار کردن روی کتاب اطلس هستم. انتشار سه کتاب با عناوین قلمرو تلومر (انتهای بازوهای p و q ) و سرطان، قلمرو اِپیژنتیک و سرطان، ژنتیک سرطان و سایکوتراپی و اطلس کروموزوم انسانی است.
امیدوارم سه کتاب دیگر را در حوزه سرطان منتشر کنم. مقدمه کتابهای خارجی من از مولوی و محمود شبستری است. 72 مقاله علمی بینالمللی هم دارم، اما خیلی از کارهای خود را هنوز چاپ نکردهام.
در زمینه تشخیص و درمان سرطان چه تحقیقات و دستاوردهایی داشته اید؟
به نظر من علم وابسته به دستگاه شده است. من در مورد سرطان، سنتی فکر میکنم و سنتی هم عمل میکنم. سرطان بیماری چندعاملی است، یعنی عوامل ژنتیک بهعلاوه عوامل محیطی. محیط برای خودش غولی است. ژنتیک و محیط، درست مثل دو ریل راهآهن هستند.
تشخیص زودهنگام در سرطان مهم است. وقتی به سرطان مبتلا میشویم و پاتولوژی آن مشخص شد، میتوانیم بیان کنیم که تازه چه کنیم ولی دیگر دیر است. در حالی که گلوگاه را باید بهموقع گرفت.
یک سلول در فرد از حالت عادی خارج میشود. من بررسی سلولهای توموری چرخشی در جریان خون را در مراحل بسیار زود در طول بیست سال بررسی کردهام که قابلیت تشخیص در هر سنی را فراتر از زودهنگام دارد.
این تشخیص در سنین مختلف از بدو تولد در هر سنی قابل انجام است، بهخصوص در خانوادههایی که پیشینه قوی بروز سرطان دارند.
هدیه من به ژنتیک سرطان، ارائه روش سلولهای چرخشی توموری(CTCs) با دقت بسیار بالا است.
مهمترین چیزی که دنیا به آن نیاز دارد تشخیص بههنگام واقعی است. اگر بههنگام واقعی تشخیص داده شود آنقدر درمانهای پیچیده اعمال نخواهد شد و تأثیرپذیری هدفمند و مخارج کمتری خواهد داشت. کیفیت زندگی از همهچیز مهمتر است. طول زندگی مهم نیست، بلکه عرض آن مهم است. مهمترین مسئله درمان هدفمند است. سلول باید تعریف شود. بر اساس رفتار سلولها باید درمان داده شود.
بررسی شجرهنامه و توجه خاص به پیشینه هر نوع سرطان و بیماریهای مرتبط به آن ضروری است. لذا بررسی (CTCs) در شجرهنامههای با پیشینههای بسیار قوی میتواند به خانوادهها اطلاعرسانی شود.
سلولهای سرطانی بسیار باهوش هستند و بشر را پشتسر قرار میدهند. این سلولها حرف دارند. در دنیا برای جنگها از استراتژی سوسکها استفاده کردند. هر جامعهای باید متناسب با ژنتیک خودش اقدام کند. برای هر جامعهای متناسب با تغییرات سلولی مولکولی موجود باید طریقه تشخیص زودهنگام و پیشگیری را اجرا کرد.
تدریس شما بر چه شیوهای استوار است؟
از وقتی که خودم شروع به برنامهریزی کردم، مجبور شدم برنامه ژنتیک را از نظر آکادمیک جا بیندازم. اول باید ژنتیک انسانی را بشناسیم. فرمولها را باید بدانیم. در تدریس، هر استادی علاوه بر اطلاعات موجود میتواند از تجربیات خود نیز بیان کند. اولین جادهای که کشیدم، “لوسمی” بود. چون اهداف سلولی و مولکولی محدود است، درمانها در آن مؤثرتر است، ولی درمان تومورهای تو پُر، مثل سرطان پستان، پیچیدگی بیشتری دارد.
در مورد رواندرمانی در بحث سرطان چه نظری دارید؟
من در کتابی پلی بین ژنتیک سرطان و رواندرمانی ارائه دادهام. که توجه به عوامل محیطی را تقویت میکند.
موسیقی و همه هنرها میتوانند در درمان سرطان مؤثر باشند. در آخر کتابم روانشناسی هنر را آوردم.
هدف علم این نیست که فقط ما از کارمان لذت ببریم و برای خودمان عنوانی قرار بدهیم. باید هدفمان این باشد که به داشتههای خود اضافه کنیم و تغییرات را اعلام و اعمال کنیم.
خدا را شکر
من عاشق ایران هستم. پیام من به دانشجویان این است که تا جایی که امکان دارد در مملکت خودشان تحصیل کنند. تفکر واقعی در شرق است. من مدیون پزشکان و همکاران ایرانی خود هستم که متعهد به علم و حامی آن هستند. دانشجویان بهتر است در ایران تحصیل کنند چون در ایران حمایت خانواده و دوستان را دارند.
مهمترین پیام من این است که همیشه یک دانشجو هستم و خواهم بود. اکنون که کنار شما نشستهام، سن خود را حس نمیکنم. من با یک بچه مثل همان بچه میشوم تا نکتهای از او یاد بگیرم و با یک فرد 100 ساله، 100 ساله میشوم تا یکدیگر را تکمیل کنیم. با هر کسی که بنشینم سعی میکنم از دید او نیز نگاهی به جهان داشته باشم.
از خانواده عزیزم که بذر فلسفه زندگی را از کودکی در ذهن و قلب من کاشتند، قدردانی میکنم. از یکایک خانواده دانشگاه با احترام همیشه یاد کرده و تشکر میکنم. بهترین آرزوها و موفقیتها را به دانشجویان عزیزم تقدیم میکنم.