دکتر مرجان فولادوند
چند دهه درگیری پیاپی از زمان انقلاب و جنگ و کشمکشهای سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی، آنچنان تأثیر ژرفی بر فکر و فرهنگ ما گذاشته است که هنگام برنامهریزی و سیاستگذاری و حتی در تحلیلها و مقالات علمی نیز از اصطلاحات و استعارههای جنگی استفاده میکنیم.
پس از علنی و عمومی شدن شیوع ویروس کرونا در ایران، از سیاستمدار، پزشکان، پرستاران، روانپزشکان و حتی جامعهشناسان و روزنامهنگاران و کاربران شبکههای اجتماعی از ضرورت جنگیدن و شکست « کرونا » سخن گفتند و نوشتند.
پرسش این است که آیا بیماری سرطان همچون جنگ نقطهی آغاز و پایانی دارد و غالب و مغلوبی؟
هر چند فرد مبتلا به سرطان وارد مرحلهی تازهای از زندگی میشود که ایستادگی و تلاش برای مهار و در نهایت ریشه کردن آن نبرد مرگ و زندگی و بیمار همچون یک قهرمان باید با سلولهای مهاجم سرطانی بجنگد، اما این بیماری در درازمدت و سطح همواره افراد جدیدی را درگیر خواهد کرد و نقطهی پایانی نمیشود برای آن متصور شد؛ و در برنامهریزیها باید راهبردها و راهکارهایی برای شناخت، پیشگیری و مهار آن تدوین و تعیین کرد.
مقاله کوتاه و روشنگر خانم دکتر مرجان فولادوند، میتواند در زمینه سرطان هم به کار ما بیاید.
«جنگ علیه کرونا»، «ما کرونا را شکست میدهیم » و…
این استعارهها سلحشورانه، هیجانآور، گاه زیبا و در كاركرد اجتماعيشان اغلب موذی و همیشه خطرناک هستند. چرا؟ استعاره در ذات خودش، قدرت عجیبی دارد… استعاره توان بدیهیسازی دارد. استعاره در ذات خودش روایت و داستانی دارد که در برخورد اول چنان درست و بدیهی به نظر میرسد که به دشواری میشود به آن شک کرد. زبان ما پر از استعارههایی است که فهم ما از دنیا و در نتیجه سرنوشت ما را شکل دادهاند. استعارهی «سربازان سفیدپوش» خطرناک است!چرا؟ چون روایتی جنگی از بحران بیماری ارائه میدهد. در این روایت بیماری «دشمن» است. باید با آن جنگید. جنگ نیاز به سرباز دارد. سربازی که باختن سر (طبق نامش) سرنوشت از پیش تعیین شدهی اوست. وظیفهاش فداکاری است. در جنگ در مقابل دشمن باید جان فدا کرد. این بدیهی است(کدام جنگ را بی شهید و قربانی دیدهاید؟). باز بدیهی است در جنگ آنکه فدا میشود، سرباز است.
این روایت نه تنها با استعارهها برای ما بدیهیسازی میشود، بلکه فرهنگ فداکاری و شهادت [سرطان] را دشمنی میبیند که سربازان باید به جنگش بروند و با از جان گذشتگی شکستش دهند …
حالا اگر روایت را تغییر دهیم و سرطان را [یک بیماری] بدانیم [نه یک دشمن] داستان از اساس عوض میشود. بحران را باید مدیریت کرد. قرار نیست کسی در بحران از خود گذشتگی کند (زیرا موقعیت مدیریتشده نیازی به فداکاری ندارد. مدیریت، یعنی رفتاری عاقلانه و بدون هزینههای گزاف و شهادت و سلحشوری) در این روایت [سرطان] یک موقعیت خطر است و بار مسئولیت بر دوش مدیران و نه سربازان. در این روایت مردم پشت جبهه، منفعل و منتظر نجات از شر دشمن ننشستهاند، وظایفی دارند که باید طبق قوانین بحران به آن عمل کنند و اگر کسی به سبب بحران آسیب دید یا جانش را از دست داد، نه کشتهای به دست دشمن (اتفاقی ناگزیر در جنگ) که گاه قربانی مدیریت ناکارآمدی است که برای او به عنوان انسانی مسئوليتپذیر، امکان مراقبت از خود را فراهم نکرده و او را در خطر قرار داده است. اشتباهی نابخشودنی که مدیران باید پاسخگویش باشند نه بیماری(دشمن).
با این همه باید میان کارکرد فردی و جمعی استعاره تفاوت قائل شد، در کارکرد فردی استعارهی جنگ با بیماری میتواند روحیه بخش باشد و آدمی را برای مقاومت و مبارزه در برابر آن برانگیخته کند. شکست سرطان به عنوان دشمن به بیمار حس سلحشوری و شجاعت میدهد. پس کارکردهای متفاوت یک استعاره با توجه به زمینه را نباید از نظر دور داشت. به هر روی باید با دقت مراقب استعارهها باشیم. آنها ذهن، روایت و در نتیجه سرنوشت ما را تغییر میدهند.
پس در برنامه ریزی باید به شناخت، پیشگیری و درمان و مهار سرطان بیندیشیم و نه شکست.
مدیریت و کنترل بحرانِ بیماری گسترش یابنده ی سرطان، مهم است و نه شکست آن، یکبار برای همیشه*
دکتر مرجان فولادوند با اندکی دخل و تصرف(شهرام اقبال زاده)