تموم شد، حالا رفتم باشگاه ثبت‌نام کردم

من 48 ساله… یکی از خواهرام حدود 14 سال پیش و مادرم حدود  پنج سال پیش این مشکل براشون پیش اومد و جراحی و درمان شدن منم به‌واسطه‌ی این‌که دوتا از بستگان درجه اول دچار این بیماری شده بودن، تحت نظر بودم. سال 94 متوجه چیزی کنار سینه‌ام شدم.
رفتم دکتر و بعد از ماموگرافی و سونوگرافی دکتر گفتن چیز مهمی نیست. بعد سال 95 یک‌روز صبح موقع نماز با درد از خواب بیدار شدم. به دکتر رفتم بعد از ماموگرافی و سونو مجدد دکتر گفتن باید فردا بستری و جراحی بشی. واقعاً شوکه شده بودم چون سال قبل گفته بود چیز مهمی نیست. خلاصه جراحی شدم و تومور بدخیم بود و هشت دوره شیمی‌درمانی  و 30 جلسه پرتودرمانی انجام دادم.
جلسه اول برخلاف تصورم خییییییلی اذیت نشدم ولی قبل از شیمی‌درمانی دوم موهام شروع به ریختن کرد، خیلی برام زجرآور بود. موهای بلند و مشکی‌ام دسته‌دسته می‌ریخت. و تا زمانی که موهام کامل ریخت، سردردهای عجیبی می‌گرفتم که دلم می‌خواست زودتر بریزه تا لااقل سردرد نداشته باشم.
همزمان با شیمی‌درمانی دوم پریود هم شدم و خیلی حالم بد شد، فقط همش از خدا می‌خواستم که کمکم کنه توانمو از دست ندم و بتونم با این بیماری مبارزه کنم. بعد از سختی‌های زیاد، خدا رو شکر این ایام گذشت و به یک ماه نرسیده رفتم باشگاه ثبت‌نام کردم و ورزش را شروع کردم. در حال حاضر یکمین سال تولد دوباره من هست. خیلی هم با روحیه و خوشحالم که خدا کمکم کرد و به روال زندگی قبلم برگشتم و این امید رو به کسانی که تازه پا در این راه پرمخاطره گذاشتن بدم که این ایام می‌گذره. سعی کنید همیشه با روحیه‌ شاد، فقط به‌سلامتی فکر کنید و از خدای مهربون می‌خوام که خودش همه بیماران رو شفا بده.

به امید چنین روزی

شمس, سروش شمس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

18 + 20 =